بسم الله الرحمن الرحیم و صل الله علی محمد و آله الطاهرین
(( هرکس که از این قصه دلی شاد کند))
((پس به یک "عاقبتش خیر "زما یاد کند ))
" مَلَس " تقدیم می کند.( همان ملسی که دوست ماست )
یکبار
در پارک ، عیال ، سفره آراست
با نان لواش و کاسه ای ماست
پس رهگذری رسید از راه
بنشست و بگفت و ناله برخاست
گفتا که جوان خوب و رعنا
دارم که مثال نخل خرماست
استاد به هر بحث سیاسی ست
از جنگ جهانی تا هولوکاست
با خواندن رایانه و لیسانس_بیکار_
در بند ولی ، اگر و اماست
جیب من و او ندارد ارچند
با اینهمه باز لنگ فرداست
یا در دَکُ و نَک که این چه آش ست
یا قیمه نگو ، که جنگ و بلواست
پس داد کشید و گفت ای داد
...بیداد از این قصه که از ماست
( کارش شده خورد و خواب و . . .
دائم سریال و فیلم دیدن ))
اینجا چو رسید ، لب گزیدم
شرمنده نشست و اندکی کاست
گفتم که بیا و پس ( دوتا) کن
اورا که (یکی) خدای یکتاست
هر آنچه عیال لقمه گیرد
گوید شکرین نبات و حلواست
یا خانه اگر شود پر از "غُر"
گوید که بهشت خُلد اینجاست
. . . . .
از این سخنان چو باز گفتم
کم کم غم او کمی فروکاست
رویش بشکفت و مرحبا گفت
(( بنگر که ملس چه خوب و داناست))
پس
چون گفت و شنفت آنچه میخواست
یک لقمه زد و دوباره برخاست